داستان کوتاه
"لطفا بخونید خیلی جالبه"
ماهیمون هی می خواست یه چیزی بهم بگه
تا دهنشو وا می کرد اب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه.
دست کردم تو اکواریوم درش اوردم شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو
اینقده بالا پایین پرید خسته شد خوابید,دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو اب ولی الان چند ساعته بیدار نشده...
یعنی فکر کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب..
این داستان رفتار بعضی از ادم هایی ست که کنارمونند,دوستشون داریم و
دوستمون دارند ولی مارو نمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما می کنند ...
ماهیمون هی می خواست یه چیزی بهم بگه
تا دهنشو وا می کرد اب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه.
دست کردم تو اکواریوم درش اوردم شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو
اینقده بالا پایین پرید خسته شد خوابید,دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو اب ولی الان چند ساعته بیدار نشده...
یعنی فکر کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب..
این داستان رفتار بعضی از ادم هایی ست که کنارمونند,دوستشون داریم و
دوستمون دارند ولی مارو نمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما می کنند ...
+ نوشته شده در جمعه هجدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 19:3 توسط تلگرام
|